آسمانک

سوفی ما

1389/12/23 0:58
559 بازدید
اشتراک گذاری

 

مي خواهم امشب

آسمانكِ  تازه ام را

از دل سياه چادرِ کهنه ی  مادر بزرگ و

رگ های برجسته ی دست  بابا كوهي

                                                برايت ببافم

 

روزي بود و روزگاري

در لا به لای ترک های سرزميني

دور تر از خواهران تفتان و بزمان

مردمي بودند به زلالي آب و خشکی كوير

كه سهمشان از ميراث آسمان

چيزي جز كله جوش و نان وري نبود...

 

زمستان آن سال

خواب مردي را ديدم با كلاه حصيري و

دختري درست مثل تو:

                               ((بانوي طايفه ي باران))

 

آنها آمده بودند

تا به سقف های خاکی ما

نوید گندم و بهار گاه سبز را بدهند...

 

حاجي عبدالله درست تعبيرش كرد

زمستان كه گذشت

                       تو از دل زمین در آمدي

                       و سايه ات روی ماسه ها افتاد

 

یک دفعه گفتند:

صداي آخرين مغ آتشكده ای حوالی پیر سوران

نامی عجیب را

به گوش قیچ ها و درمنه ها

زمزمه می کند...

آن وقت من مثل روز هاي هزار سالگی ام

روياي شهر قصه را دوره مي کردم

كه ناگهان ...

درست حدس زده ای !

به ساده گي ناسروده ي حضورت

از مشك پاره ي مادر بزرگ و نان تنوري

به شعر رسيدم

 

حالا اگر كسي سرش درد می کند

بگو پیش من بیاید و بپرسد:

اين سوفي  قصه ها كه مي گويي

با ص صابون است؟

بعد خودت ببین و سور مرا بده!

ببین که مثل همان خواب

چشم هایم را به روی مخاطب می بندم و می گویم:

نه!

سوفي ما با سين ساز سروز و سبزه و ستاره است

سين سلام و سازگاري و سادگي...

همين جمله كافي نیست كه باران شوی و بباری

تا ليكوی تازه ام

از زنگوله ي مری كوچكی زاده شود ؟

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان و بابا
23 اسفند 89 1:08
سلام نفس اومدیم باز هم بهت بگیم که چقدر دوستت داریم اندازه ی همه ی آسمانک های این دنیا و اون دنیا
اعظم
23 اسفند 89 21:41
سلام عزیزم مرسی که بهم سر زدی ..چه دختر خوشگلی خدا حفظش کنه به حق امام زمان شاد باشید همیشه همیشه
مامان من
27 اسفند 89 8:59
مامان من...
زنعمو فیروزه
2 خرداد 90 14:33
دختر نازم دلم برات خیلی تنگ شده .محمد عکساتو دید و خیلی خوشحال شد .مامان و بابا رو ببوس ..از اینجا تا خودت که خیلی دوری میبوسمت
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آسمانک می باشد